داستان قسمت 16 سریال ماکسیرا
بایرام پیش خواهرشه بهش میگه ملک بچه داره از شاگرده هم نیست احتمالا بچه حسین باشه .البته حسین بی تقصیره ملک خوشگل بود خوشگلترم شده عمه گفت زینب طلاق میگیره بایرام یاد گذشته ها میوفته که مفید(پدر زینب )تهدیدشون میکنه که اگه حسین با زینب ازدواج نکنه کارغیرقانونی که کردن لو میده حسین هم بخاطر بایرام مجبور میشه ازدواج کنه فیلم بر می گرده به زمان حال بایرام به خواهرش پول میده میگه برو ملک راضی کن دست از سر حسین برداره خواهرش میگه برو یه سرو سامونی به زندگیت بده بایرام میگه برم ببینم این پسر هیز یه خطایی کرده از دانشگاه اخراج کردن برم ببینم چیکار میتونم بکنم خواهرش میگه آره دیگه بدت نیاد پسره یه(آدمه) هیزه دیگه بایرام میگه توروخداتیکه ننداز بعد میره . ماهر میاد استانبول سراغ فیلیز . بایرام میرسه خونه دکتر جمیل داره میره میگه خیره باشه جمیل کسی مریضه میگه کریم سرما خورده میگه مطمنی کریم چیزیش نمیشه توچله زمستون لخت میتونه بدوه مطمئنی چیز دیگه نیست دکتره با متلک میگه منکه چیزی نفهمیدم شما بیا معاینش کن شاید بفهمی بایرام میگه همین مونده بود توبه ما بپرونی خوش خوشان میاد بالا سراغ کریم که حالشو بپرسه کریم یهو پاچه بایرامو میگیره که تو به خواستت رسیدی تو یکاری کردی من از دانشگاه اخراج بشم و از این حرفا بایرام از همه جا بیخبر میگه به من چه تو خودت چیز کردی به دختره دست درازی کردی . کریم میگه تو دختررو اجیر کردی بایرام میگه چرا هزیون میگی کریم میگه برو از اتاق بیرون بایرام میگه پسره بی ادب خوب شو اونوقت میزنم دکو دهنتو میارم بیرون . با حسین میرن پایین باده میاد میگه خاله سهیلا مامانمو انداخت از خونه بیرون منم زندانی کرد. حسین میگه اگه زندانی کرده پس تو اینجا چیکار میکنی سهیلا میاد میگه دو تاظرف مارکمو شکست باده میگه ا مارک بود من فکر کردم تقلبیه سهیلا میگه مادرشو فرستادم هتل نکنه می خواستی چهارنفری باهم زندگی کنیم
بایرام به حسین میگه رفتم سراغ ملک بهش میگه فهمیدم تو ملک بچه دارین و میره حسینم می مونه چی بگه زنگ میزنه به ملک میگه فهمیدم بابام اومده اونجا ملکم میگه اره اومد چیا که بارم نکرد من تو زندگیم به اندازه کافی سختی دارم بیشتر نمیخوام دیگه بهم زنگ نزن حسین میگه فردا میام معدن اونجا رودرو باهم صحبت می کنیم ملک میگه نیا گوشیو قطع میکنه. زینب پشت در گوش واستاده میشنوه حسین چی میگه اما خودشو میزنه به نشنیدن . ماکسیرا میاد تو اتاق کریم میگه اینجا می خوای بخوابی میگه چیکار کنم همین یه اتاق دادن به ما میخوای چی بگم بهشون به کریم میگه روتو بکن اونور بخواب به من اطمینان نداری کریم میگه نه یاد بچگیاشون میوفتن که ماکسیرا پیله کرده به کریم و می خندن . بعد روشو می کنه اونور ماکسیرام که از خدا خواسته میره لباس خواب خوشگل بپوشه به خودش برسه. در همین حین حسین به بایرام میگه با ملک کار نداشته باش اون دختر هیچ کاری نکرده هرکاری تو خواستی من انجام دادم ولی تو این کار دخالت نکن وگرنه تا اخرعمرت منو نمیبینی ماکسیرا میاد کنار کریم می خوابه کریم میگه مشکل فیلیز حل کردم اون لیاقت مادر بودن نداره مادرمهمت از این به بعد تویی ماکسیراهم گریه اش میگیره از خوشحالی .زینب میاد سراغ حسین میگه دلم برات تنگ شده حسینم اهمیت نمیده میگه خوابم میاد می خوابه .
داستان قسمت 17 سریال ماکسیرا
نشون میده که کریم و ماکسیرا خوابیدن یه دست ماکسیرا با یه پاش رو کریمه کریم پاشو آروم برمیداره از روی خودش که بزاره سرجاش که یهو ماکسیرا می پره از خواب و میگه پای من دست تو چیکار می کنه کریم میگه نکه تا الان پا ندیدم برای همین گرفتم دستم پاتو انداختی روی من ماکسیرا میگه نه من همینطوری که می خوابم بیدار میشم (اره جون عمت) کریم میگه پات مثل پنیر می مونه یکم به هم گیر میدن دوباره می خوابن . صبح میشه کریم زودتر بیدار میشه میره پایین بعد ماکسیرا میاد بهش میگه یه مدت همین شکلی ادامه بدیم نمیخوام کسی شک کنه ماکسیرام میگه باشه . خواهر بایرام داره میره سراغ ملک بایرام هرچی زنگ میزنه که منصرفش کنه جواب نمیده مجبور میشه پیام بده اونم عینکشو نیاورده نمیتونه ببینه چی نوشته میره داخل رستوران به ملک صحبت میکنه میگه از همه چی خبردارم تو با ماکسیرا نقشه کشیدین هرکدوم از پسرای بایرامو یکیتون بردارین تو اون موقع این نقشه رو کشیدی از حسین حامله بودی بخاطر همین با کریم ازدواج نکردی . این پولو بگیر برای بچس اگه پسر بود یکاریش میکردیم اما دختره .حسین خودش دختر داره این مال خودت که … ملک عصبانی میشه میگه من چند بار حسین بیشتر ندیدم این بچه هم مال حسین نیست اما اگه بازم گیر بدین بهم اراده میکنم از حسین یه پسر میارم عمه قیافش
بایرام خلاصه موفق میشه با خواهرش صحبت کنه بهش میگه خواهر اگه بناست گوشیتو جواب ندی براچی با خودت میبری همه چی رو رفتی گفتی اونم میگه آره . همه روی میز صبحانه نشستن ماهر به ماکسیرا زنگ میزنه میگه باید ببینمت رئیس .زینب میگه کی بود (عین فضولا ) ماکسیرا میگه از شرکتم باهام تماس گرفتن (اعتماد به نفسش منو کشته) زینب میگه چه شرکتی حتما از شرکتای باباس بایرام میگه نه من خبر ندارم ماکسیرا میگه نه این شرکت خودم درست کردم یه شرکت توریستی با اینترنت کارامو انجام میدم سهیلا میگه آفرین من خیلی اینطور زنا خوشم میاد بایرام میگه حالا هرکسی جای تو بود میگفت برای چی کار کنم تو پول قلت میزنم مفت میخورد (به زینب تیکه مینداخت) کریم میگه زمانی که بابا پولی که به ما میدادو قطع کرد که ما مجبور بشیم برگردیم ماکسیرا همچی فکری کرد که کمک باشه اما بابا طبق معمول کار خودشو کرد مثل الان بایرام. ماکسیرا میره بیرون ماهرو ببینه که فیلیز یهو میبینه که بهش میگه اینجا چیکار می کنی میگه میخوام بچمو ببینم میگه فیلیز می کشمت فیلیز رد میکنه میره . میره ماهر میبینه میگه یه فکر برای فیلیز بکن تا سرمون به باد نداده یه مشکلی دیگه هم هست آدمای بایرام دنبال اون دختره آیدیلن که ازش حرف بکشن اونم مطمئنا همچی لو میده ماهر میگه لو نمیده منو هنوز نشناختی بعد یه فیلم به ماکسیرا نشون میده کریمم میره کنار ساحل . کایا میاد رستوران میبینه ملک نیست رفته . ملک با دوستش داره تو جاده میره از اونطرفم حسین داره میاد که می بینتش میوفته دنبالشون میره با ملک حرف میزنه بهش میگه دیگه برگرد رستوران دیگه هیچکس مزاحمت نمیشه بهت قول میدم یه روزی مرد آزادی میشم میام پیشت دخترتم باهم بزرگ میکنیم دست ملک می بوسه میره ملکم به دوستش میگه برمی گردم رستوران .
داستان قسمت 18 سریال ماکسیرا
ماکسیرا بعداز دیدن ماهر بر می گرده خونه می بینه زینب و سهیلا دارن چایی میخورن زینب بهش گیر میده که از خواهرت خبر نداری و کجاست و چیکار می کنه ماکسیرام میگه نه خبر ندارم میره بالا به مهمت سر بزنه که اتاق زینب اینارو باز می کنه نگاه می کنه زینب یهو میاد میگه خیره چیزی می خواستی از اتاق ما ماکسیرا میگه اتاق بزرگی دارید نکه به ما اتاق کوچیک دادن می خوایم مهمت پیش ما بخوابه تختشو بزاریم جا نمیشه . شب میشه هنوز کریم نیومده خونه همه منتظرن بایرامم داره به باده ریاضی یاد میده سهیلام داره گردو میشکنه زینبم طبق معمول داره می خوره ( بایرام دوسه تا تیکه بهش میندازه ) زینب میره بالا به باباش زنگ میزنه که ملک پیدا کنه براش ماکسیرا از پنجره بیرون نگاه میکنه منتظر کریمه . از اون طرفم ملک با نیلای صحبت میکنه از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجه نیلای میگه اگه گفت بچه مال کیه بگو بچه نامشروع منو بزرگ میکنی منم که خانوادم اینجا نیستن بخواد دردسر بشه .
کریم مست میاد خونه میگه عالییم عالیتر میشدم اگه دزد کیف پولمو با مدارکمو نمیدزدید که بایرام عصبانی میشه میگه این لوس بازیا چیه درآوردی که کریم دوباره پاچه بایرامو میگیره (همش فکر می کنه بایرام باعث اخراجش شده) میگه خیالت راحت شد الان دیگه پیشتم … بایرامم بهش میگه من ۵۰۰۰ نفر اداره میکنم از پس تو بر نمیام عوضی.. میگه سهیلا تو بجای شیر به این چی خورندی زهر دادی… . ماکسیرا کریم میبره تو اتاق کریم بهش میگه دیگه همینطوریم تا بفهمه منو کشوندن اینجا یعنی چی ماکسیرا بهش میگه از کجا می دونی کار بابات بوده کریم میگه پس کار کی بوده ماکسیرا میگه اون دختره آیلین عاشقت بوده حتما برای تلافی این کارو کرده بعدشم تو یه محققی نویسنده ای همه جا میتونی کار کنی هم میتونی بنویسی هم هر دانشگاهی خواستی تدریس کنی تورو اخراجت کردن مغزتو که در نیاوردن . کریم خیلی آروم میشه بغلش میکنه میگه تو از اینجا بری من چیکار کنم بعد لباسشو در میاره می خوابه . ماکسیرا همش به خودش میگه ماکسیرا آروم باش این مست فردا همه اینا یادش میره . لباسشو عوض میکنه میاد کنار کریم می خوابه یهو کریم بغلش میکنه میگه میتونی نفس بکشی من مشکلی ندارم ماکسیرام یه مکث میکنه میگه چه ربطی داره جونم بکش کنار من نمیتونم نفس بکشم کریم هول میده کریم از تخت میوفته
داستان قسمت 19 سریال ماکسیرا
کریم و باده میرن بیرون یکم خوش میگذرونن . مفید( پدر زینب) ملک راضی میکنه که بیاد استانبول با ماکسیرا آشتی کنه. ماکسیرا میره پیش بایرام بهش میگه عادت نداره خونه بنشینه کار نکنه کار قسمت حمل و نقل و بده به ماکسیرا ( در حال حاضر جم دوست پسر قبلی ماکسیرا مسئولشه) بایرامم با روی باز استقبال میکنه میگه ما میخوایم بدیم غریبه ها بخورن میدیم به تو اتفاقا از اون پسره جمم اصلا خوشم نمیاد . زینب بازم حسودی میکنه به ماکسیرا میگه این کار شدنی نیست حسین اجازه نمیده ماکسیرام میگه خواهیم دید. . زینب زنگ میزنه به جم بهش میگه که قرار کارتورو بدن به جاریم میگه ماکسیرا میگه اره اصلا واکنشی نشون نمیده میگه اشکال نداره .
حسین میفهمه ملک داره میره استانبول عصبانی میشه زنگ میرنه به باباش میگه اونم تعجب میکنه .
بعد ملک میاد زینبم ماکسیرارو صدا میکنه میگه بیا پایین سورپرایز دارم برات ماکسیرام میاد خواهرشو می بینه شوکه میشه بغلش می کنه گریه و ابراز دلتنگی می کنن زینب میگه برای شب تدارک دیدم بابامم میاد . بایرام سهیلا کلی سر زینب غر میزنن که این چه کاری بود کردی . ماکسیرا ملک و میبره مهمتو نشون میده میگه ما یه خانواده کوچیک و خوشبختیم ملک میگه چطور بچه دار شدی یعنی مشکلتو حل کردی ماکسیرام میگه چه مشکلی خداخواسته (ملک یادش میوفته که ماکسیرا از بچگی خیلی خوب نقش بازی میکرد بهش میگفت تو باید آرتیست بشی ملک فهمیده داره گولش میزنه ) سر شام یه گلدون بزرگ وسط میز شام گذاشته (مثلا زینب کلاس گذاشته) بایرام هر چقدر میخواد مفیدو ببینه حرف بزنه نمیتونه آخری باده گلدون بر میداره .بایرام یهو از دهنش می پره حرف بچه ملکو میزنه ماکسیرا با تعجب نگاه ملک میکنه که ملک میگه بهار بچه من نیست بچه نیلای من نگهش میدارم چون خودش سرش شلوغه . حسین میاد خونه زینب با کنایه میگه مهمون داریم خواهر ماکسیراس ملک بلند میشه دست میده میگه قبلا آشنا شده بودیم (زینب ضایع میشه). حسین میره میگه برای دسر میام پایین . زینب و حسین میرن بالا . زینب به حسین میگه یادته گفتم من هیچوقت کار یواشکی نمیکنم الانم دیگه نمیتونم باهات ادامه بدم کسی دیگه ای تو زندگیم هست هرچی میگه زینب یه چیز دیگه میگه . بعد میره پایین به همه میگه حسین خسته بود خوابش برد .
داستان قسمت 20 سریال ماکسیرا
همه سر میز شام هستند کریم هنوز نیومده تو بار داره باز مشروب میخوره اونم با دوست دختر سابقش سوزی کریم در مورد ازدواجش میگه همش یاد چشمای ماکسیرا میوفته انگار داره کم کم عاشقش میشه . ماهرم داره رو مغز دختر عمو فیلیز کار میکنه که منصرفش کنه نرن پیش وکیل . سوزی میگه کسی تا الان نتونسته تورو وابسته به خودش کنه … بعد کریم میگه من دوست ندارم وابسته بشم (اره جون خودت خواهیم دید) بعدش به سوزی گفت تو الان چیکار می کنی سوزی گفت منم تازه رابطمو تموم کردم کریم خیلی مست شده سوزی میگیره تو بغلش. سوزی میگه نکن من دفعه قبل خیلی سخت تونستم تورو فراموش کنم با من اینکارو نکن که کریم می خواد ببوستش که یهو منصرف میشه بعد سوزی میگه میبرمت تحویل زنت میدم برمیگردم کریم تو ماشین بهش میگه نمیشه بریم خونه شما که سوزی بازم میگه کریم نکن با من من بزور فراموشت کردم همه خاطرات یادم تک تک جاهایی که رفتیم .. میرسوندش خونه . سوزی خانم زیر بغل کریم گرفت که ببره تو خونه همزمان مفید داشت میومد بیرون همه هم بدرقش میکردن که کریم و سوزی دیدن همه اینجوری ماکسیرا کریم گرفت برد بالا یکم باهم بحث کردن کریم یهو بوسش کرد و گرفت خوابید . بایرام با حسین صحبت کرد گفت میدونی اونی پیش ملک کار میکنه کیه همونی که به ملک تجاوز کرده. حسین رفت اتاق ملک گفت کایا همونی که به تو …. چرا با همچی کسی تو رستورانت کار میکنی ملک گفت همچی چیزی نیست کایا کاری نکرده بعد میگه نمیبینی تو چه وضعیتی هستم گریه می کنه … ماکسیرا گریه کنان اومد تو اتاق پیش خواهرش که یهو دید حسین صورت ملک گرفته حسین هول شد گفت اومد ببینم خواهرت چیزی احتیاج ندارهو رفت ماکسیرا گفت خواهر معلومه داری چیکار میکنی آدم قحطی بود باید بیای با برادر شوهر من … ملک گفت نه اینطوری که تو فکر می کنی نیست که ماکسیرا رفت ملکم لباساشو جمع کرد نصف شبی بدون اینکه کسی بفهمه از خونه رفت اما ماکسیرا دیگه شبو پیش کریم نخوابید رو صندلی خوابید. صبح شد به کریم گفت برو صورتتو بشوره سرحال شو نمیخوای بری با سوزی صبحونه بخورین کریم میگه کجای این ازدواج تو متوجه نشدی قرار نیست من به تو حساب پس بدم (همش زدحاله ) ماکسیرا با متکا زد گفت من غرور دارم حداقل جلو دیگران من احترام بزار از اینجور حرفا .. کریم ازش معذرت خواهی میکنه . رفتن سر میز صبحونه آیسل اومد گفت ملک خانم دیشب رفته .بایرام بلند میشه کمربندشد یه جابجا می کنه میگه حالا که غریبه ای نیست من یکاری دارم میاد دم پله ها کریمو بلند صدا میکنه حسین میگه بابا قبل از اینکه کریمو سرزنش کنی من و زینب یه چیزیو بگین بایرام میگه چیز بد نمی خوام بشنوم که زینب میگه بده بابا حسین میخواد از من جدا بشه. همه تعجب می کنن . کریم میاد میگه بله بابا میگه کوفته یکی میخواد طلاق بگیره یکی با سوزی میاد خونه خوشی زده زیر دلتون . زینب میگه بابا بده میفته تو دهنا میگن به باباشون رفتن بایرام میگه منو میخوای بکشین . میره تو اتاق حالش بد میشه سهیلا ماکسیرا میرن پیشش یهو سهیلا میاد میگه باباتون مرد حالا سکته خفیف کرده کریم حسین هول میشن زنگ میزنن آمبولانس میاد بایرام میبره . حسین و کریم تو یه ماشین دارن میرن که کریم خیلی ترسیده گریه میکنه همش خودشو سرزنش میکنه میگه خیلی میترسم بابا بمیره اصلا بدون بابام زندگی نمیتونم تصور کنم …. ماکسیرا و زینب تو یه ماشینن .
داستان قسمت 21 و 22 سریال ماکسیرا
بایرام دارن میبرن بیمارستان که یهو آجیر آمبولانس قطع میشه همه فکر می کنند حتما دیگه مرده صدای آجیر قطع کردن بعد میرسن سهیلا میگه آجیر خراب شده بود تو راهرو منتظرن همه نگرانن. زینب میگه خیالتون راحت شد همش تقصیر شماست که حسین میگه ساکت شو برو تو حیاط منتظر بمون . فیلیز و دختر عموش میرن پیش وکیل ماهرم میگه تا شما برید و بیاید من یه سوپ عالی درست کنم که میرن پیش وکیل همه جریان بچه رو به وکیل میگن وکیله میگه اگه این شکایت به جریان بندازید خودتون مقصر میشید فیلز خانوم باید برید زندان ( ماهر از قبل شماره وکیل رو از روی گوش دختر عمو فیلز برداشته باهاش هماهنگ کرده بود که اینجوری بگه) که فیلیز عصبانی میشه بر میگرده خونه گریه میکنه ماهر سوپ داغ میاره یه کیسه آب گرم فیلیز میگه منو مسخره کردی میگه منکه بهت میگم باور نمیکنی . ماکسیرا میره تو حیاط پیش زینب . زینب عصبانیه بهش میگه ببین ماکسیرا من با حسین با عشق ازدواج کردم مثل تو با زور ازدواج نکردم ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم یه بچه بهش دادم حالا چرا اینطوری شد نمیدونم اما میدونم همش تقصیر خواهر تو چون اون شب حسین داشت تلفنی با خواهرت حرف میزد بعد میگه حسین نمیتونه منو طلاق بده چون بابام با بابابایرام یه کارای میکنن بعد مسکل پیش میاد ماکسیرا کنجکاو میشه میگه میخوام جزئیاتشو بدونم زینب میگه همین قدر بدونی کافیه. ماکسیرام الکی میگه ببین من نمیخواستم بهت اینو بگم ولی الان میگم من به حسین گفتم که خواهرمو برام پیدا کنه اونم دسش درد نکنه پیدا کرد برام داشته راضیش میکرده که با من آشتی کنه . بعد بهش میگه تو خوشگلی … یجورایی خرش میکنه که زینب انگاری باور میکنه. ماکسیرا پیش خودش میگه خواهر بزار من اینو درست کنم میدونم باهات چیکار کنم دکتر میاد میگه خدارو شکر بخیر گذاشته یه سکته خفیف کرده برای گرفتن آزمایش امشب باید پیش ما بمونه .
وکیل بایرام پیش آیلینه دارن راضیش میکنن با پول که بهش بگه کی بهش گفته اینکارو با کریم بکنن تا میاد بگه آدمای ماهر مسلح میان تو اتاق آیلین با خودشون میبرن ماهر به آیلین زنگ میزنه میگه که اونا اول میخواستند بهت پول بدن بعد مدرک بگیرن خلاصه راضیش میکنه که بیاد استانبول .
همه از بیمارستان رفتن خونه سهیلا پیش بایرام . بایرام میگه اگه حسین از زینب طلاق بگیره مفید مارو تیکه تیکه میکنه چون تا امروز هرچی پول از ما گرفته رسیداشو همه رو گذاشته تو پوشه تو گاوصندوق پولای خودشم گذاشته تو بانکهای امریکا بروزش رو میکنه خودشو میکشه کنار توام باید بری با لیلا زن مفید آشتی کنی .
زینب داره به خودش میرسه که حسین بیاد پیشش . حسینم به کریم میگه میخوام یه مدت از خونه برم برام اینطوری بهتره . کریم و ماکسیرا تو اتاق هستند ماکسیرا میگه میخوام چند روزی برم پیش خواهرم ببینم چرا یهو رفت . کریمم میگه می خوای باهات بیام ماکسیرا میگه نه تو پیش مهمت بمون کریم میگه اگه بخاطر سوزی داری میری من باز ازت معذرت می خوام تقصیر من بود ما باید به ازدواجمون احترام میزاشتم .. که یهو صدای جیغ و داد زینب بلند میشه میرن اتاقش میبینن همچی بهم ریختس (مثل اینکه حسین رفته بهش چیزی نگفته ) یهو آیسل میاد میگه آقا مفید اومده ماکسیرا هول میشه میگه باشه همچی درست میکنم الان میرم پیشش میاد پایین (مفید برای احوالپرسی از بایرام اومده)ماکسیرا خوش آمد میگه بعد کریم زینب میاره زینب با یه قیافه آویزون میاد میگه بابا منو از اینجا ببر حسین از خونه رفته من خسته شدم دیگه ماکسیرا نمیزاره بقیه حرفاشو ادامه بده مفیدم میگه دختر خودتو جمع جور کن آدم برای هرچیزی که قهر نمیکنه …. کریم از حرکات ماکسیرا خیلی خوشش میاد . خلاصه مفید رد میکنن میره .حسین مستقیم میاد پیش ملک میره تو آشپزخونه براش املت درست میکنه میگه میدونم چیزی نخوردی از صبح بعدش بهش میگه اتفاقات بدی افتاده به زینب گفته میخواد ازش جدا بشه ملک اعصبانی میشه میگه براچی گفتی …. حسین میره میگه غذاتو باید تا آخر بخوری . کریم میره رو تخت میخوابه همش منتظر ماکسیرا بیاد ماکسیرام پایین رو کاناپه میخوابه صبح میشه میاد پایین میبینه ماکسیرا پایین خوابیده میگه کارای احمقانه میکنی خب میگفتی من اینجا میخوابیدم .کریم میاد دنبال باباش بیمارستان . ماهر زنگ میزنه به ماکسیرا که آیلین اومده یه قرار میزارن همو ببینن . عمه خانوم (آبجی بایرام )با کلی خوراکی میاد آیسلم میگه انگار اینجا هیچی نیست تمام ده جمع کرده آورده
داستان قسمت 23 سریال ماکسیرا
آبجی بایرام میاد چقدر بایرام خودشو برای آبجیش لوس میکنه (ویدئو گذاشتم دیگه توضیح نمیدم)ماکسیرا رفته بیرون با ماهر و آیلین قرار داره باهم صحبت می کنن قرار گذاشتن که به آیلیین پول بگیره که آیلین حرفاشو پس بگیره. بایرام سراغ حسین می گیره که کریم میگه رفته یه مدت دور باشه بایرام میگه یعنی نمیخواد بیاد منو ببینه عصبانی میشه میگه همتون ول کردید همچی رو بیاید معدن ها و شرکت ها رو پولاشو بخورید تموم بشه خیالتون راحت بشه کریم میگه من میخوام تو شرکت کار کنم بایرام و سهیلا کلی خوشحال میشن .حسین میره پیش ملک کایا رو میبینه بهش یه کارت میده میگه برو معدن گفتم یکاری بهت بدن که کایا کارتو پاره میکنه با حسین دعواشون در میاد ملک میاد جداشون میکنه شب میشه ماکسیرا خوشحال میاد خونه میره پیش کریم نامه ای که آیلین نوشته رو به کریم نشون میده که آیلین نوشته به کریم تهمت زدم همش زاده ذهنم بوده چون عاشقش بودم خواستم تلافی کنم. ماکسیر میگه دیدی تونستم تورو به زندگی گذشتت برگردونم . کریم میگه چطور تونسنی این کارو بکنی گفت منو دست کم گرفتی …. ماکسیرام میگه من فردا میرم پیش خواهرم برگشتم همچی درستش میکنیم . کریم میگه باشه بیا بریم پایین غذا بخوریم عمه اومده بعد میره. ماکسیرا عصبانی میشه میگه حتی یه تشکرم نکرد بعد کریم برمیگرده تو اتاق ّمیگه شوخی کردم باهات بغلش میکنه میگه تو واقعا عالی هستی دوست خوبی هستی آبرو اعتبارمو بهم برگردوندی واقعا ممنوم ازت بیا بریم این خبررو به همه بگیم اونام خوشحال بشن . عمه میاد تو آشپزخونه میگه سهیلا خوب به داداشم میرسی سهیلا میگه تو که دوست نداشتی من با بایرام ازدواج کنم میگه من دوست داشتم اما مادرم دوست نداشت چون میگفت دختره پولداره از بالا به پسر ما نگاه میکنه . بعد میگه این بایرام یه مدت امینه رو میخواست قول و قرار گذاشته بودن نمیدونم چی شد یهو اومد بدوبدو سهیلارو گرفت سهیلا میگه امینه کیه میگه مادر ماکسیرا (حالا ماکسیرام تو آشپزخونس )ماکسیرا گفته نه مامان سهیلا عمه نمیدونم این شوخیارو از کجاش در میاره . عمه گفت نه من شوخی نمیکنم سهیلام رفت سراغ بایرام بهش گفت تو قبلنا عاشق امینه مادر عروس کوچیکه بودی بایرام گفت اونموقع دختر دیگه ای تو روستا نبود اونو مناسب دیدن برام من اونموقع که تورو نمیشناختم وقتی تورو دیدم عقل و هوش از سرم پرید زدم زیر قول و قرار بعد من گفتم همه یه طرف تو یه طرف. باده میگه البته قبل از اینکه با مادر من آشنا بشه بایرام میگه برو تو اتاقت بیتربیت بی ادب .حسین به ملک میگه یکیو دوست داشتم به اسم چیچک که زود از دستش دادم برای اینکه اونو فراموش کنم با زینب ازدواج کردم . ملک بودن من و تو پیش هم شدنی نیست نمیتونم دستتو بگیرم انگار هیچی نشده دیگه ام برو اینجا نیا . دیگه روی کایا دست بلند نکن اون از همه ما بی گناه تره .
سر میز شام کریم میگه براتون یه خبر دارم اتفاق برلین همش یه تهمت بوده ماکسیرا ازاون دختر یه برگه گرفته که همه اینا مشخص میشه . به بایرام میگه بخاطر اینکه به تو تهمت زدم ازت معذرت میخوام بابا دسشو میبوسه بغلش میکنه . بایرامم میگه حتما زود وسایلتو جمع می کنی میری نه (یجورایی خیلی ناراحت میشه) .
داستان قسمت24 و 25 سریال ماکسیرا
بایرام میگه کریم حتما بر می گردی . کریم میگه نه بر نمی گردم بابام بهم احتیاج داره پسرمو و همسرمم اینجا خوشحالن.همه خوشحال میشن . ماکسیرا میگه فقط باید یه دایه خوب برای مهمت پیدا بشه . کریم میگه وقتی تو هستی من نمیخوام پسرم دست دایه بزرگ بشه (فکر میکنه ماکسیرا میخواد بره )میگه ما حلش میکنیم . بایرام میگه اشکال نداره حلش میکنیم اگه زنت قرار بود خونه بمونه نیاز به دایه نبود اما زنت میخواد کار کنه به بچه نمیتونه برسه . کریم میگه چه کاری بایرام میگه اون دوست حسی بود درازه (منظورش جم) کارو از اون گرفتم میخوام بدم ماکسیرا انجام بده . جم میاد ملاقات بایرام که حالشو بپرسه ماکسیرا اینجا تازه متوجه میشه جم داره کار حمل و نقل شرکت انجام میده تعجب میکنه شوکه میشه یاد گذشته میوفته که ویدئوش براتون گذاشتم .جم میاد دست ماکسیرارو میبوسه میگه از آشنایی باهاتون خوشحال شدم بایرام میگه الان بهترین موقعس این قضیه کارو حلش کنیم با جم میرن تو اتاق . ماکسیرا رنگ ورخ میکنه همه میگن چی شد تا جم دید این شکلی شدی میگه نه بخاطر اینه که کارشو میخواین بگیرین به من بدین حس خوبی ندارم … بایرامو جم میان از اتاق بیرون بایرام میگه از این به بعد شما کار جم انجام بده ماکسیرا میگه نه بابا نظرم عوض شد من تو این کار تجربه کافی ندارم میترسم از پسش بر نیام و از اینجور حرفا .. زینب جمو بدرقه میکنه میگه جم مشکوک میزنی نکنه قبلا با ماکسیرا بودی جم میگه نه بابا میدونی که من از نظر همه دخترا جذابم . . فیلیز و ماهر و مینه دارن غذا میخورن مینه دخترعموی فیلیز به ماهر میگه ما یه راه حل دیگه پیدا کردیم ماهر میگه چه راه حلی میگه من فردا میرم پیش بابای کریم همچیو بهش میگم که یهو ماهر هرچی تو دهنشه میپاشه تو صورت مینه بعد فیلیز بعد زنگ میزنه به ماکسیرا میگه قضیه رو . ماکسیرا حسابی فکرش بهم ریخته از یه طرف جم از یه طرف فیلیز داره اصلا دیگه فکرش پیش کریم نیست .کریم میگه نمیخواد بری پایین بخوابی من میرم . ماکسیرا میگه نه من میرم پیش مهمت جای جیلان میخوابم . کریم با خودش داره حرف میزنه میگه داره به سرعت ازم فاصله میگره بعد میگه مگه همینو نمیخواستی میگه چرا نمیتونم بدون اون خوشحال باشم شاید فردا بره پیش خواهرش دیگه برنگرده میگه نه بابا اون مهمت ول نمیکنه دوباره میگه چرا ول نکنه بمونه پسر منو بزرگ کنه؟.وقتی من اینهمه باهاش بدرفتاری میکنم چرا پیش من بمونه (کریم حسابی عاشق شده )
ماکسیرا یواشکی میره به عاطف میگه اون دختره بود روز اولی که ما اومده بودیم اومده بود جلوی در . فردا میخواد بره پیش بابابایرام دردسر درست کنه یکاری کنید دوربرما نپلکه عاطف میگه نگران نباشید عروس خانم حلش میکنیم . ماکسیرا میگه فردا برام یه راننده جور کن میخوام برم پیش خواهرم و میاد بالا بایرام نشسته تو پذیرایی ماکسیرارو صداش میکنه میگه میخوام باهات صحبت کنم در مورد خواهرته ماکسیرا میگه حسین همچیو بهتون گفته بایرام میگه نه خودم فهمیدم ماکسیرا میگه ببین بابا خواهر من با وجود متاهل بودن داداش حسین هیچ وقت باهاش وارد رابطه نمیشه همون لحظه سهیلا میاد پایین اینو میشنوه یکم کولی بازی در میاره ماکسیرا میره بالا کریم میاد مادرشو اروم میکنه . صبح میشه سر میز صبحانه عمه میگه عروسا کجان باید بعد از همه بیان سر میز ؟باده میگه بزرگه تو اتاقش داره قصه میخوره کوچیکه هم رفت از صبح پیش خواهرش عمه میگه رفتن زنداداش کوچیکه پیش خواهرش خوبه اما دعوایی برای درمان زنداداش بزرگه وجود نداره (همون لحظه زینب داره از پله ها میاد پایین میشنوه) سهیلا میگه پس تو میدونی عمه میگه معلومه که میدونم برای پشیمون کردن دختره چه پول ها خونه هایی بهش پیشنهاد دادم تازه ازش بچه ام داره سهیلا غش میکنه زینبم غش میکنه بایرام میگه آبجی آبجی فقط برو همه چیو ریختی بهم کریم میفرسته میگه برو دنبال داداشت ورش دار بیار کریمم میره . مینه ام با چهره خندان میره شرکت بایرام به فیلیز میگه تا یه ساعت دیگه زندگیت عوض میشه همه چی خوب پیش میره . میره شرکت عاطف میاد میگه آقا بایرام میخواد با شما صحبت کنه میبرتش تو جنگل کیف و موبایلشو میگرن رهاش میکنن میان بهش میگن دفعه دیگه بخواد مزاحم بشه جور دیگه برخورد میکنن . ماکسیرا میره پیش خواهرش ملک بهار میده کایا میبره قبل از اینکه ماکسیرا ببینه . ماکسیرا به خواهرش میگه زندگیمو خانوادمو بهم ریختی ملک میگه خیالت راحت من با حسین کاری ندارم ماکسیرا میگه با یکی دیگه ازدوا ج کن ملک خیلی ناراحت میشه میزاره میره میگه توام برو . کریم تو جاده ملک و میبینه میگه بیا سوار شو بریم پیش ماکسیرا مشکلتون حل کنیم . کریم میاد میبینه ماکسیرا رو تخت خواهرش عکس خواهرشو بغل کرده خوابیده بیدارش میکنه میگه بیا سه نفری قهوه بخوریم صحبت کنیم باهم صحبت میکنن که یهو حسین میاد ( جمعشون جمع) کریم و ماکسیرا حسین و ملک تنها میزارن میره تو روستا بگردن یه غذایی هم بخورن
داستان قسمت 26 و 27 سریال ماکسیرا
جم به ماکسیرا زنگ میزنه میگه میخوام ببینمت هنوز همون دافی هستی که بودی ماکسیرا میگه کار مال تو من باهات کاری ندارم جم میگه یه سوالاتی برام بی پاسخ مونده میخوام اونارو بپرسم ماکسیرا میگه حالا اومدم قرار میزارم . ملک به حسین میگه ماکسیرا اومد بهم حرفایی خیلی بدی زد روی زندگی اونم دارم تاًثیر بد میزارم حسین میگه من با وکیل در مورد طلاقم صحبت کردم من دارم زندگیم تغییر میدم این موضوعم هیچ ارتباطی به تو نداره اما دوست دارم توام تو زندگیم باشی .کریم ماکسیرا میرن خونه بچگیهای ماکسیرا . کریم به ماکسیرا میگه چرا جدیدن سرد شدی دیگه اون عشق هشت سالگیتو نداری ماکسیرا میگه نمیشه بزور کسی مال خودت کرد عشق یه طرفه بدرد نمیخوره نمیشه بزور کسی مال خودت کرد اخرشم مثل داداش حسین اینا طرف میزاره میره . باده زنگ میزنه به بایرام میگه بیا خونه زینب دیوونه شده همه ظرفای مارک خاله سهیلا رو داره میشکنه بایرام میره خونه میبینه بله چه خبره یکم آرومش میکنن قرص بهش میدن میبرنش بالا بخوابه بایرام بچه هارو میبره بیر ون بگردونه باده میگه منم ببر میگه نه فقط بچه هایی که حرف نمیزنن میبرم تورو ببرم کجا مخمو بخوری کریم و ماکسیرا رفتن رستوران کنار ساحل هنوز اونجان شب شده . باده داره گریه میکنه که سهیلا آرومش میکنه سهیلارو بغل میکنه (از اینجا به بعد رابطه بین باده و سهیلا خوب میشه مادر دختری میشه) میگه بیا بریم چیزی درست کنیم بخوریم . حسین و ملک دارن باهم حرف میزنن ملک میگه به خاطر من نظم زندگیتو بهم نزن من نمیتونم با تو باشم دیگه ام اینجا نیا حسین رد میکنه میره . مینه تازه با یه تاکسی میرسه خونه دربه و داغون از بس پیاده راه رفته بود راننده میگه من بهش کمک کردم آب دادم بهش ماهر کرایه راننده رو میده . حسین میره ویلایی که خودش خریده یه پیام از طرف زینب میاد براش که متنش اینه ( منو ببخش حسین من تور خیلی دوست دارم تحمل دوریت برام خیلی سخته از دخترمون خوب مراقبت کن) حسین میفهمه زینب میخواد خودکشی کنه . زنگ میزنه به مامانش میگه برو اتاق زینب یه بلایی سر خودش آورده همون لحظه ملک میاد پیش حسین میگه من میخوام پیش تو باشم هرکی هرچی میخواد بگه حسین میگه من الان باید برم . سهیلااینام با عجله میرن بالا هرچی در اتاق زینب میزنن در باز نمیکنه
نگهبانارو صدا میکنن که درو بشکنن اونام نمیتونن باده میاد میگه شما خیلی بی عرضه اید یه لگد میزنه در باز میشه میبینن زینب قرص خورده میبرنش بیمارستان . کریم و ماکسیرام قضیه رو فهمیدن دارن برمیگردن خونه که وسط راه ماکسیرا گریه میکنه پیاده میشه میگه نمیتونم تو این وضعیت بیام میرم پیش خواهرم کریمم مخالفتی نمیکنه میبرتش رستوران پیش خواهرش . ملکم دربوداغون میاد بهش میگه همه اینا تقصیر منه ماکسیرا بغلش میکنه آرومش میکنه . مینه خیلی عصبانیه میگه اگه یه روز از عمرم باقیمونده باشه تا زهرمو به ماکسیرا نریزم ول کن نیستم از این به بعد همه فکر و ذهنم انتقام از ماکسیراس ماهرم به فیلیز میگه برو آرومش کن تا بلایی سرخودش نیاورده زنگ میزنه به ماکسیرا میگه مینه برات داره نقشه میکشه چیکار کنیم ماکسیرا میگه همه کارارو من بکنم پس براچی به تو پول میدم خودت یه فکری بکن . زینب میرسونن بیمارستان مفیدم میاد سر بایرام داد و بیداد میکنه میگه چه بلایی سر دخترم آوردید که مجبور شده این کارو بکنه . بایرام میگه کی به این خبر داده مثل اینکه زینب به مفیدم قبل از حودکشی پیام داده بوده حسین و کریمم از راه میرسن مفید پاچه حسینم میگیره دکتر میاد میگه حال زینب خوبه فقط یکی میتونه بره ببینتش مفید میره میگه من میخوام برم . بایرام میگه این قصد خودکشی نداشته فقط میخواسته جلب توجه کنه وگرنه میخواستی خودکشی کنی چرا پیام دادی یعنی بیاید نجاتم بدید دیگه وگرنه کسی نمیفهمید راحت خودتو میکشتی ماهم راحت میشدیم مفید میره پیش زینب ،زینب میگه بابا، حسین دیگه منو نمیخواد باباش میگه غلط کرده توله سگ دخترم زودتر میومدی با من حرف میزدی من مشکلو حل میکردم زینب میگه هرکی این بلارو سر من آورده بابا انتقاممو ازش بگیر . مفید میره حسین صدا میکنه بهش میگه یه چمدون مدرک دارم از بابات اگه رو کنم بابات تا آخر عمرش باید بره زندان اگه خانوادتو دوست داری پس دخترمو اذیت نکن کریمم میشنوه که داره حسین تهدید میکنه .حسین میره پیش زینب دستشو میبوسه میگه دیگه اینکارو نکن . کریم زنگ میزنه به ماکسیرا میگه حال زینب خوبه هیچکس تورو مقصر نمیدونه فردا میفرستم دنبالت برگرد خونه . ماکسیرا به ملک میگه حسین به خاطر خانوادش از خودش میگذره ملک میگه میدونم اینو امروز فهمیدم . ماهر به مینه و فیلیز یه نوشیدنی داغ میده میگه برای اعصاب خوبه اونام میخورن تخت میخوابن ماکسیرا میره بیرون هوا بخوره یهو کایا میاد ماکسیرا میترسه چاقو دست کایاست بهش میگه آبرو برامون نزاشتی ادامه کامنت اول
دیگه نمیزارم بلایی سر ما بیاری نمیزارم بهار منو ببری میگه تو یه مار زردی هستی هر وقت میای دردسر درست میکنیماکسیرا اصلا نمیدونه کایا در مورد چی داره حرف میزنه بهش میگه من با بچه نیلای چیکار دارم من خودم بچه دارم ملک بیدار میشه میاد کایا رو آروم میکنه میفرستش میره . ماکسیرا چندتا سوال در مورد بهار از ملک میپرسه که چندماهشه پدرش کیه از اینجور چیزا ولی شک نمیکنه بچه خودش باشه . کریم میره خونه آیسل میگه از صبح که ماکسیرا رفته مهمت داره بیتابی میکنه کریم مهمتو میبره روی تخت به ماکسیرا زنگ میزنه تصویری با مهمت صحبت میکن ماکسیرا برای مهمت لالایی میخونه مهمت خوابش میبره . ماهر به دخترا نوشیدنی خواب آورداده هرچی پول و طلا داشتن برداشت گفت ببینم بدون پولم میتونید نقشه بکشید
برای خواندن ادامه قسمت های سریال ماکسیرا روی لینک زیر کلیک کنید
- ۹۶/۱۱/۰۹